قسمت سوم

که همچین احساسی نسبت به دارم در اتاق را باز کردم و با تفنگ کلمات تیر بارانش کردم چرا پاتو از زندگیه من نمیزاری بیرون چرا راحتم نمیزاری؟چرا نمیزاری زندگیمو بکنم؟زندگی؟هرچه که بود نمیشد ان را زندگی نامید!شاید فقطحیاط زندگی کردن با کاری که من الان میکنم فرق دارد!)

خنده ای چندش اورش را سر داد

دختره ی احمق اگه تو رو داشته باشم بدست اوردن مادرت هم اسونه!

هر بلایی که میخوای سر اون بیار ولی منو تنها بزاربا عصبانیت داخل اتاق شدم و در را به هم کوبیدم ولی او پایش را جلوی ان گذاشت و مانع بستن ان شد توی چهارچوب در ایستاد و گفت:

یک معامله ی خوب:

من باتوهیچکاری ندارم گم شو از اتاقم بیرون

من پامو از زندگی تو میکشم بیرون به یک شرت که برای تحصیل دردانشگاه به یک شهردیگه بری

کمی فکر کردم امسال دیگر سال چهارم دبیرستان را تمام میکردم به علاوه تحصیل در شهر دیگه باعث میشدبالاخره زندگی خصوصیه خودمو داشته باشم."

وسعی کنم با دید بهتری به زندگی نگاه کنم.

لرد این صفحات را رد داد زندگی خصوصی این دختر به او چه ربطی داشت؟فقط ردی محو از وجود دشمنان هم کافی بودتا همه چیز رو بفهمد.در به صدا در امد و ایان وارد اتاق شد لرد به پسر قد بلند و کم سالی که جلویش ایستاده بود نگاه کرد.

اتفاقی افتاده ایان؟

او بالحن محکمی گفت :بهتره تصمیم گیری نهایی رو به جادوگر اعظم بسپارید ما برای خوندن این دفتر وقت نداریم  دشمنمون داره به هدف نزدیک تر میشه اونا دروازه های جنگل سیاه رو رد کردن و سر راهشون همه ی روستا هارو قتل عام کردن.

چی؟چی داری میگی چطور ممکنه؟

این موضوع حتی بین مردم عادی هم پیچیده اونها توی کانال های خبری این خبر رو اعلام کردن.

لرد مشتش را از خشم به میز کوبید

باید فورا جادوگر اعظم رو ببینم.

صدای پیرمردی از دور امد:

عجله نکن !

لرد از پشت میز بلند شدو ایان زانوزد

لرد سرش را خم کرد و گفت: اما دشمن نزدیک شده

پیرمرد لبخندی زد و سرش را تکان داد و با لحن ارام و کش داری ادامه داد:و از قبل قوی تر شده.ولی ما نباید عجله کنیم ارام پیش میریم.وبادرایت.

لرد گفت اگر عجله نکنیم همه نابود میشیم!

اوچشمانش را بست و به عصایش تیکیه زد:

ما یه ارتش از قوی ترین انسان ها و موجودات رو داریم

لرد با یقیین و اعتماد به نفس گفت:

بله و به سپاهی بزرگ هم احتیاج داریم


نظرات شما عزیزان:

هدی
ساعت14:25---8 تير 1393
اوممم خوبه دو قسمت خوندم راستی چرا اسمای لیرانی نمیزاری؟

جمیله
ساعت15:07---2 تير 1393
خوب مینویسی افرین چرا نمیای نودوهشتیا؟؟؟؟
پاسخ:اونجا. همش رمانای عاشقانه میزارن


رز سفید
ساعت1:57---18 خرداد 1393
واووو خیلی داره جالب میشه مایه ی خوشحالیه!
پاسخ:ممنون بازم بیاین


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 17 / 3 / 1393برچسب:, | 8:18 PM | نویسنده : برف |

.: Weblog Themes By VatanSkin :.